امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا

روزهای تلخ پایان بهمن ماه

روزهای پایانی بهمن ماه روزهای خیلی تلخی برای همه ما بود. حتی الان هم که این متن رو می نویسم پذیرش این قضییه برام واقعا غیر ممکنه. بعد از اینکه از جلفا برگشتیم خاله جون مامان که سرما خورده بود به الناز جون زنگ زد که تنگی نفس داره الناز جونم بهشون گفت بیایید بیمارستان تا ببینیم چی شده. تو این فاصله ما اصلا فکر نمی کردیم که قراره چه اتفاق بدی بیفته وقتی دایی وحید زنگ زد من فکر کردم می خواد بگه که حال خاله جون خوبه و دارن بر میگردن خونه که دیدم به حالت بهت زده به من می گه خاله جونو بردن برای احیا و بعدشم ... یعنی خدا می دونه تو اون لحظات چه بر سر ما اومد و چقدر همگی شوکه شدیم. حتی الانم من باورم نمی شه که دیگه خاله جون مامان کنار ما نیست. امی...
30 بهمن 1393

خاطره ی روز زایمان

قبل از این توی خیلی از وبلاگ ها خاطرات بچه هایی رو که مامان شده بودن رو می خوندم و همیشه اشک توی چشمام جمع می شد الان باورم نمی شه که خودم هم دارم خاطره ی زایمانم رو می نویسم. شب عمل هر کاری کردم خوابم نمی برد دیگه واقعا کلافه شده بودم . به زور نیم ساعتی خوابیدم ولی باز هم بیدار شدم. تا اینکه نزدیک های اذان شد و نمازم رو خوندم و دیدم که دیگه کم کم وقت آماده شدنه. بعد از اینکه آماده شدیم ساک و وسایل بیمارستان رو برداشتیم و من از زیر قرآن رد شدم و راهی بیمارستان شدیم. ساعت ۶ بود که توی پذیرش بیمارستان بودیم. قبل از من چند تا مریض بستری شده بودن. روی صندلی ها نشسته بودم که دیدم مامان اینها اومدن یه لحظه خیالم خیلی راحت شد با دیدنشون. خلاصه پر...
26 خرداد 1391

دلم برای این روزها تنگ می شه

اینکه این مطلب رو با چه مقدمه ای شروع کنم و چی بنویسم رو نمی دونم. یعنی یه چند تا جمله نوشتم و پاک کردم و در نهایت خواستم بی مقدمه از این روزها بنویسم. از این روزهایی که شاید خیلی طولانی بود ولی به سرعت برق و باد گذشت. هیچ وقت اولین روزی رو که فهمیدم باردارم رو فراموش نمی کنم. بابا از ذوقش داشت گریه می کرد یا اولین باری که برای سونوگرافی رفتیم و تو رو توی دل خودم دیدم. اون وقت بیشتر شبیه یک لوبیای کوچولوبا دو تا چشم و گوش و دماغ و دهن بودی بعد از سونوگرافی هر دومون باورمون نمی شد که اون نی نی کوچولو توی دل من باشه. بابا با تعجب ازم پرسید اون واقعا توی شکم تو بود؟ منم متعجب گفتم نمی دونم ولی مثل اینکه واقعا بود. یا اولین باری که حرکاتت رو مثل...
17 خرداد 1391
1