امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

روزهای تلخ پایان بهمن ماه

روزهای پایانی بهمن ماه روزهای خیلی تلخی برای همه ما بود. حتی الان هم که این متن رو می نویسم پذیرش این قضییه برام واقعا غیر ممکنه. بعد از اینکه از جلفا برگشتیم خاله جون مامان که سرما خورده بود به الناز جون زنگ زد که تنگی نفس داره الناز جونم بهشون گفت بیایید بیمارستان تا ببینیم چی شده. تو این فاصله ما اصلا فکر نمی کردیم که قراره چه اتفاق بدی بیفته وقتی دایی وحید زنگ زد من فکر کردم می خواد بگه که حال خاله جون خوبه و دارن بر میگردن خونه که دیدم به حالت بهت زده به من می گه خاله جونو بردن برای احیا و بعدشم ... یعنی خدا می دونه تو اون لحظات چه بر سر ما اومد و چقدر همگی شوکه شدیم. حتی الانم من باورم نمی شه که دیگه خاله جون مامان کنار ما نیست. امی...
30 بهمن 1393